یه روز یه آقا خرگوشه
یه روز یه آقا خرگوشه رسید به یه بچه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت آخ « وایسا وایسا کارت دارم من خرگوشه بیآزارم بیا از سوراخت بیرون نمیخوای مهمون » یواش موشه اومد بیرون یه نگاهی کرد به مهمون دید که گوشاش درازه دهنش بازه « شاید میخواد بخورتم یا با خودش ببرتم پس میرم پیش مامانم آنجا میمانم » مادر موشه عاقل بود زنی باهوش و کامل بود یه نگاهی کرد به خرگوش گفت به بچه موش « نترس جونم اون مهمونه خیلی خوب و مهربونه پس برو پیشش سلام کن بیارش خونه » برای شنیدن این ترانه اینجا کلیک کنید. &...
نویسنده :
محیا سادات
10:15